آوا فرشته کوچولوی منآوا فرشته کوچولوی من، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

آوای زندگی

سشوار

یه مدتیه بعد از حمام موهای آوا رو یه سشوار کوچولو می کشم چون یکم موهاش بلند شده و نمیذاره که با حوله خشک کنم. سری آخر که بردمش حمام دادمش به علیرضا که لباساشو بهش بپوشونه. بعد از چند دقیقه دیدم علیرضا غش کرده از خنده. نگو بعد از اینکه لباساشو پوشیده، دست باباشو گرفته برده به سمت کشو و سشوارو درآورده و داده به باباش و گفته هوممممممممم (ترجمه: موهامو سشوار کن!!!!!)     ...
28 ارديبهشت 1393

آوا سرلاکی

همیشه تا آوایی در سرلاکو باز می کرد می دویدم ازش می گرفتم تا نریزه اما اینار ...     و در ادامه ...       ...
25 ارديبهشت 1393

پارک

به علت کمبود وقتی که دارم به ندرت آوا رو میبرم پارک. جمعه دیدم که خیلی حوصله بچه سر رفته همش بهونه می گیره تصمیم گرفتم ببرمش پارک.    ولی به جای اینکه بازی کنه و خوشحال باشه، همش مات و مبهوت بچه های دیگه بود!   آنچنان  با تعجب بچه ها رو که جیغ می زدن و اینور و اونور می دویدن رو نگاه می کرد که حواسش  به  بازی خودش نبود از بس بچم ندیده خوب   ​   یه ذره بخند! جان من یه ذره!!! ...
22 ارديبهشت 1393

اینم خودکفایی

همش می گن بذار بچه خودکفا بشه! آخه چند دست لباس در روز ؟؟؟ یه بار که اومدم بستنی رو ازش بگیرم تا بیشتر از این خونه مامانی رو کثیف نکنه، یهو یه تیکه بزرگ گذاشت تو دهنش که فکر کنم مغزش یخ زد.   ...
13 ارديبهشت 1393

واژه ها

داشتم با آوا توپ بازی می کردم گفتم آوا توپ و بنداز، بنداز! سفت! یهو دیدم آوا توپ رو ول کرد دماغشو گرفت فین کرد. (روم به دیوار) با خودم گفتم یعنی چرا این کارو کرد!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ یادم افتاد وقتی سرما خورده بود تو حمام بهش گفتم آوا فین کن! سفت! بچه واژه سفت رو وابسته به واژه فین می دونه!!!!! من چجوری باید این کلمه ها رو به آوا تفهیم کنم ...
13 ارديبهشت 1393

دکترین متخصص

آوا 3 - 4 شب بود که تب خیلی بالایی داشت. اولین شب که ساعت 4 صبح اومدم بهش شیر بدم از داغی صورتش از جا پریدم. علیرضا هم که شب کار بود می خواستم ببرمش بیمارستان که مامانم اومد و پاشویش کرد و استامینوفن بهش داد یه کم تبش اومد پایین تا اینکه علیرضا اومد بردیمش بیمارستان. دکترم زحمت کشید و همون استامینوفن بهش داد. دوباره فرداش دیدم خوب نشد بردمش یه دکتر دیگه که گفت گلوش عفونت داره (ما که ندیدیم) بهش شیاف و چرک خشک کن داد. بگذریم که با کلی غصه و ناراحتی شیاف زدم و آوا هم طوری نگام می کرد که دارم آزارش می دم بعدشم کلی گریه می کرد. خلاصه بعد از 3 - 4 روز تب و بی حالی بدنش ریخت بیرون و دونه های قرمز ریز زد و خدا رو شکر بهتر شد. مادرشوهرم بند...
8 ارديبهشت 1393

پستونک

  چند روز پیش در فریرز رو باز کردم تا یه چیزی واسه شام درست کنم یهو دیدم آوا مثل جت اومد از در فریزر یه چیزی برداشت و در رفت. رفتم دنبالش ببینم چی برداشته دیدم خوشحال و خندون پستونک یخ زده اشو گذاشت دهنش اون وقت بود که فهمیدم  روز قبلش که در فریزرو بستم چرا انقدر خودشو به در و دیوار زد که باز کنم ولی من اعتنا نکردم نگو بچه پستونکشو گذاشته بوده تو فر یزر بنده ندیدم   چه کنم که زبونتو نمی فهمم مادر ...
2 ارديبهشت 1393

تعطیلات خواب آور

به صورت خلاصه خدمتتون عرض کنم که من و آوا دوتایی 15 روز خوابیدم. آی چسبید آی چسبید... تلافی همه بی خوابیهامو درآوردم با آوا تا لنگ ظهر می خوابیدیم بعد ناهار می خوردیم علیرضا که از سرکار می یومد (کل عیدو بنده خدا سرکار بود) سه تایی دوباره می خوابیدیم   وسط مسطها یه چند تا عید دیدنی هم به زور رفتیم و دوباره خوابیدیم. بعد از 15 روز خوردن و خوابیدن چه زوری داشت رفتن سرکار   شب 13 فروردین رفتیم خونه فامیلهای علیرضا که فرداش بریم باغشون . 13بدرم که رفتیم باغ و آوا هم کلی آتیش سوزوندو منم به دنبال آوا که بلایی سر خودش نیاره. آقای پدرم که نمی دونم کی می خواد حس پدرانه اش گل کنه و به بنده کمک کنه. آخه یه آدم چقدر &n...
21 فروردين 1393

سال 93

  اندر دل من مها دل‌افروز تویی یاران هستند و لیک دلسوز تویی شادند جهانیان به نوروز و به عید عید من و نوروز من امروز تویی   سال نو همه دوستای وبلاگیم مبارک. امیدوارم سال 93 سال خوبی واسه همه و همچنین آوای من باشه.   ...
2 فروردين 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آوای زندگی می باشد